حواسمان را جمع کنیم …
آدمها مثل موبایل ها low battery ندارند ؛
اکثرا بدون اخطار قبلی و خیلی ناگهانی تمام میشوند...
ايـنجـآ بـآيـَב مـَرב بـآشــــ ـے تـآ بـפֿـوآهـے زَטּ بـآشــــ ـے......
صفحه اصلي | عناوين مطالب | تماس با من | پروفايل | قالب وبلاگ
حواسمان را جمع کنیم …
آدمها مثل موبایل ها low battery ندارند ؛
اکثرا بدون اخطار قبلی و خیلی ناگهانی تمام میشوند...
از نگاهت شعر هـایی خــوانده ام!
در هـر کتابی نیـستند...
عـشـق با من همـقدم شد،
اتفاقی نیـست...نه!
باز آن کـوچـه که پر از بوی یـاس الدَوله است...
باز بارانی که در چشـمم شـده ابر سیـه...
مـرگ می بارد میان کـوچه بی پـاهای تــو!
اشک می بارد میـان چشم مـن،
ای وایِ تـو!
کـو صدایی کز نـمِ اشکِ منی لـرزان شده؟
کـو نگاهـت درشبِ جان سوزِ بی پایان شده؟
بی تو بـاران هم شبیهِ بــوسـه ای لرزان شده!
نیستی تــو...
مثل ردَی محو بر دسـتانِ امروزِ خیالم مانده ای...
خسته ام مـن...
مـرگ!در این جـانِ بی سامان بریز!
بغض های کهنه ام!
سامـانِ بی سامـانِ من!
خاطرات محو تـو...
ابر سـیه چشمانِ من!
نیستی و،نای ماندن بی تو نیست!
چشـم هایت هـم ز دنیایم گریخت!
.
.
.
بغض گشتم!
رفتی از دنیای مـن!
دست در آغوشِ مرگ انداختی،
ای وایِ من!
گشته ام حوَای بی آدم که طغیان می کند...
کـو صدای تـو که آرامم کند؟
من شدم تکرارِ تـکراریِ مـرگ!
خاطرت را لااقل با خود نبر!
.
.
.
مرگ!آی ای مرگِ ناهنگام...
دستم رابـگیر!
دست در آغوشِ من انداز...
جـانم را بـگیر!
هستی ام دانی که در دنیای پر باروت سـوخت؟!
هستی از کف رفته امَا زنده ام...
ای مـرگِ ناهنگام!
جانم را بـگیر...
.
.
.
دســت در آغــوشِ من انداز و من را پرت کـن،
جای آغــوشـی که بی نیَت امـانم را بریـد!
جایی جا مانده ام انگار...
شاید حوالی یک اتفاق...
.
.
.
گمشده ایم...
من،
احساسم،
حالم،
آینده ام...
این روز ها مجهولم...
شبیه معادلات ریاضی...
اما نمیدانم چرا جواب مشخصی ندارم؟!
.
.
.
گاهی فکر میکنم شاید خوابم...
خواهشا همین یک بار را "تو" بیدارم کن!
در روزهایی که دلم شکسته بود
یاد حرفهای پدر ژپتو به پینوکیو افتادم که میگفت:
پینوکیو چوبی بمان آدمها سنگی اند.
دنیایشان قشنگ نیست .
اما این روزها آرامم...
آن قدر که
از پریدن پرنده ای غافل نشده و در هیچ خیابانی گم نمیشوم .
این روزها آسان تر از یاد میروم
و آسان تر فراموش می کنند...می دانم !
اما شکایتی ندارم ...
آرامم گله ای نیست ...
انتظاری نیست ..
اشکی نیست ...
بهانه ای نیست .
این روزها تنها آرامم..
یک وحشی آرام .
آنقدر آرام
که به جنون چندین ساله ام شک کرده ام
می ترسم نکند مرده باشم و خودم هم ندانم ؟
مینویسم دوستت دارم
و قایمش میکنم تو به دردزندگی نمیخوری...
توراباید نوشت
و گذاشت وسط همان شعرها و قصه هایی گه از آنجا آمده ای...
دلم یک غریبه میخواهد
که بیاید بنشیند فقط سکوت کند
و من هی حرف بزنم و بزنم .
بزنم تا کمی کم شود اینهمه بار!
بعد بلند شود برود ..
انگار نه انگارنبود، پیدا شد .
آشنا شد ،دوست شد،،مهرشد ،عشق شد ،یارشد
تار شد ،بد شد درد شد گم شد...
"من" را میبینی؟!
هـمچنان ایستاده امـ!
کسی که فکرمیکردی،میشکند "بی تو"..
حالا میشکند امثال "تو" را...
هیس!!!
چیزی نگو فقط..
برو...
حالم خــ♥ــوب است اما در حالت خنثــــی به سر میبرم
نـــه خوشحالم ،نـــه ناراحت
افسرده هم نیــــستم
خنثی و بیــخیال
حال این روز هایم را دوست دارم
نگران نیـــــستم،دلهره نــدارم
از همه مـــهمتر
درگــــــیر هیــــچکس نیـــستمــــ♥ـــــ
امشبم مثل هر شب دوباره برات گریه کردم
گریه کردم گریه کردم که شاید بدونی بگی برمیگردم
امشبم زول زدم مثل هرشب به عکست رو دیوار
گریه کردم گریه کردم که شاید بگیری تو دستای سردم
کجایی بیا که خیلی تنهام
کجایی که تاریکه دنیام
برات مینویسم یه نامه
کجایی که غم تو چشامه
کجایی که من بی قرارم
کجایی که طاقت ندارم
کجایی بیا بسه دوری
چجوری تونستی چجوری
♫♫♫♫♫♫
امشبم مثل هرشب یه نامه برات مینویسم مینویسم
مینویسم میخوام خون بشه چشم خیسم
امشبم پُر شده کاغذ از اسمت از اشک چشمم
مینویسم مینویسم میخوام باورت شه دیوونم عزیزم
کجایی بیا که خیلی تنهام
کجایی که تاریکه دنیام
برات مینویسم یه نامه
کجایی که غم تو چشامه
کجایی که من بی قرارم
کجایی که طاقت ندارم
کجایی بیا بسه دوری
چجوری تونستی چجوری
من از نسل لیلی ام...
من از جنس شیرینم...
در وجود مادری رشد کرده ام و روزی کودکی در وجودم رشد خواهد کرد...
من دخترم...
با تمام حساسیت های دخترانه ام...
با تلنگری بارانی میشوم...
با جمله ای رام میشوم...
با کلمه ای عاشق میشوم...
با فریادی میشکنم...
با پشت کردنی ویران میشوم...
به راحتی وابسته میشوم...
با پیروزی به اوج میرسم...
هنوز هم با عروسکهایم حرف میزنم...
هنوزم هم برایشان لالایی میخوانم...
هنوزم هم با مدادرنگی خانه رویاهایم را به تصویر میکشم...
هنوزم هم برای شکلات جان میدهم...
هنوزم هم با وعده شکلات داروهایم را میخورم...
من دخترم...
پر از راز...
هرگز مرا نخواهی دانست...
هرگز سرچشمه اشکهایم را نمی یابی...
هرگز مرا نمیفهمی...
مگر از نسلم باشی...
مگر از جنسم باشی...
من دخترم...
از نسل لیلی...
از جنس شیرین...